نوشته شده توسط : amin

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، جوانی به درختی تکیه داده بود و مثل ابر بهاری گریه می کرد. گاهی که از گریه کردن خسته می شد، به نقطه ای خیره می ماند، بعد آهی می کشید و شروع به اشک ریختن می کرد.

همان جور که جوان مشغول آه کشیدن و اشک ریختن بود، ناگهان آسمان ابری شد و صدای رعد و برق شدیدی از ابرها برخاست و روی زمین گرد و خاک شد. جوان به خیال این که می خواهد طوفان بشود، برخاست برود پی کارش که ناگهان دختری را در مقابل خود دید

...بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...



:: برچسب‌ها: جوان عاشق و دختر شاه پریان , داستان , حکایت , داستان و حکایت , داستان کوتاه , داستان جالب , داستان طنز , داستان عشقولانه , داستان ,
:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 451
|
تعداد امتیازدهندگان : 122
|
مجموع امتیاز : 122
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.

یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

...بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان , داستان آموزنده , داستان کوتاه , داستان پند آموز ,
:: بازدید از این مطلب : 684
|
امتیاز مطلب : 443
|
تعداد امتیازدهندگان : 123
|
مجموع امتیاز : 123
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

باد شمال شرقی


دختر جوان از تپه بالا رفت.

خودش را به او رساند.کنارش نشست.

نفس تازه کرد و گفت:سلام.امروز اومدم فقط یه چیز به ام بگی.

به دور و بر نگاه کرد و ادامه داد:کافیه به ام بگی دوستم داری،یه بار

اون وقت ببین برات چه کارا که نمی کنم.

پیرمرد از خانه بیرون آمد.دود پیپ را بیرون داد و دختر را صدا زد.

دختر از جا بلند شد. لبه ی دامن را بالا گرفت.

سر جلو برد و گونه ی او را بوسید:لازم نیست همین الان بگی.

با سرعت از سرازیری جاده پایین رفت.همراه پیرمرد وارد خانه شد.

کلاغ روی دست مترسک نشست و غار غار کرد.

باد شمال غربی شروع به وزیدن کرد.

و گردن مترسک ناگاه به سمت خانه ی دختر شکسته شد.

کلاغ در جا پرید و دوباره سر جایش نشست.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه , داستان عشق به مترسک ,
:: بازدید از این مطلب : 736
|
امتیاز مطلب : 533
|
تعداد امتیازدهندگان : 155
|
مجموع امتیاز : 155
تاریخ انتشار : 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

رویا


عزیزم داری به چی فکر می کنی؟

زن به خودش آمد:هیچی.همین طوری.

نه، بگو، داشتی به یه چیزی فکر می کردی!

خیلی دلت می خواد بدونی؟

مرد سر به نشانه تایید تکان داد.

زن آهی کشید:خوب،راستش،

داشتم به مرد رویاهام فکر می کردم.مردی

که می خواست منو خوشبخت کنه.ولی،

تو همه چیز رو خراب کردی.

تمام رویاهای منو به هم زدی.می فهمی

مرد با عصبانیت پرسید:اون کیه؟

زن به چشم او خیره شد

و با صدای بغض آلودی گفت:خود تو.



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه , داستان ,
:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 449
|
تعداد امتیازدهندگان : 130
|
مجموع امتیاز : 130
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : amin

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد



:: موضوعات مرتبط: متن های عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , داستان کوتاه ,
:: بازدید از این مطلب : 752
|
امتیاز مطلب : 1262
|
تعداد امتیازدهندگان : 865
|
مجموع امتیاز : 865
تاریخ انتشار : 2 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد